روزی روزگاری یه دختری

زندگی صحن هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

روزی روزگاری یه دختری

زندگی صحن هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

نمیدونم

دیروز ،امروز

نمیدونم چرا منتظر حرفی،پیامی بودم از جانب تو.

تمام این دو روز ساعت به ساعت برام تکرار میشد

تمام این دو روز لحظه به لحظه همه چیز توی زهنم تکرار شد همچیز اشک شد چکید روز صورتم همچیز.

چشمات فراموشم نمیشد لحظه های که سر برمیگردوندم میدیدم نگاهم میکنن با اشتیاق با یه لبخند خوشگل گوشه لبت.

دستای مهربونت وقتی دستامو فشار میدادی.

دلم میخواست باز میتونستم کتت رو به خودم فشار بدم تا بوی تنت بره توی وجودم

دلم امروز و دیروز خیلی چیزا خواست

دلم امروز و دیروز خیلی تنگ بود 

از همه بدتر یه سوال بود که توی سرم زنگ میزد اونم لحظه ای فکر کرد به این لحظه ها یادش بود سال پیش رو یادش بود لذت سال قبل رو ؟

نمیدونم چرا ولی چیزی مدام فریاد میزد نه!میگفت هیچیز یادش نیست

دیونه شدم میدونم

اشک ریختم 

جرمم من امسال فقط دل تنگی بود بد جوری دلم تنگ شده بود واست

دلم تنگ بود میدونم بی سروته نوشتم

از یه دل که خیلی تنگه چه انتظاری دارید

تو مثل هیچکس

سلام 
فقط واسه سلام کردن به تو هیچوقت بهونه لازم ندارم.
پاییز گوارای وجود نازنینت نازنین من.
هر روز روز تولد توست،هروقت برگی می فتد مرغی بال باز میکند،غنچه سپید گلی عاشق،عکسش را در آب برکه ای زلال میبیند و خود را نمیشناسد.هروقت آسمان بغض میکند باران گلوی شعمدانیهای صورتی را که کم کم رنگ می بازند به هوای آمدن تو تازه میکند و هر وقت می آیی و دلم میخواهد که بمانی.
زیبای من،ای تنها دلیل رد کردن هر دلیل و ای تنها بهانه آوردن هر بهانه دیوانه برق نخستین نگاه توام با یک جور بی تابی از نوع بی بازگشتش.
می دانی که چه میگویم تنها تو میدانی،دیگران اگر بخواهند بدانند هم نمیتوانند.فدای انعکاس فروغ بی نظیر چشمان روشن معصومت،محض خاطر تولدت از آن جواب هایی برایم بنویس که جادو میکند.
دلم تنگ است برای خودت،تولدت،جادویت،سرزنشت هر چه جز سفرت...
بگذار پرنده سرگردان نگاهم در پناه آلاچیق مژگان مجنونت تا ابد احساس آرامش کند و آتش عطشم را با جرعه ای که هیچکس هرگز از هیچ چشمه ای ننوشیده ،خاموش نه،شعله ور ترش کن.
من کلبه خوشبختی ترا روزی با گلهای شوقم فرش خواهم کرد
برایت سایبانی از جنس پناه پروردگار خواهم ساخت
قشنگ ترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت 
شمارش معکوس خود را برای به دنیا آمدنت آغاز کرده ام:
تولدت را تبریک می گویم،دیر نیست روزی که همه به قول سهراب ترا به هم تبریک می گویند.نازنینی حرف قشنگی برایم نوشت با یاد او برای تو مینویسم:


لمس بودنت مبارک نازنین من.


(ببخشید مامی من بلد نیستم مثل تو قشنگ بنویسم)

((دیر شد ببخشید متن آماد بد چند روزه که آمادس اینترنتم خراب شد تا همین الان ببخش دخترک رو مامی مهربونم))

سبزترین بهار تقدیم تو باد
آواز خوش هزار تقدیم تو باد
گویند لحظه ایست روییدن عشق 
آن لحظه هزاران بار تقدیم تو باد

پی نوشت:امروز تولد کسی که یه دنیا واسم عزیزه.تولد کسی که یه عالمه دلم واسش تنگ شده دلم میخواست الان پیشم بود میتونستم با یه ماچ محکم بغلش کنم و بهش بگم تولدت مبارک عزیزم.

شکست

یک هفته پیش بود که با یه نگاه برگشتم به چند ماه قبل

به اخرین وداعی که دیگه سلامی نداشت

انگار فرار میکردیم هر دو از نگاه

انگار هر دو بلندتر میخندیدیم که صدای همو بیشتر بشنویم

تمام مدت اروم و بی صدا از زیر چشمی نگاهت میکردم

و تو انگار...

چقدر از این دیدار فراری بودم که اتفاق نیفته

ولی افتاد  دل شوره اون روز توی وجودم برای اولین بار تجربه میکردم

نگاه همه با همیشه فرق داشت نمیدونم تو از اومدن چه برداشتی کردی ولی من اومدم چراشو هنوز خودمم نمیدونم شاید فقط به خاطر یه دیدار دیگه بود 

وقتی دیدمت باز دستام به یاد اون شب سوخت باز دستام لرزید باز دلم کنارتو بودن و فریاد زد باز چشمام پر از اشک شد ولی نزاشتم بچکه باز همه خاطرهای از جلوی چشمام گذشت.

و تو بی تفاوت تر از همیشه بی خبر از دل من چند قدم بالاتر از من نشستی

فکر میکنم اصلا منو ندیدی

سبز سبزم ریشه دارم در زمستان هم بهام

امروز تولدم بود
تولدم مبارک
روز غمگینی بود.خیلی ها یادشون رفته بود امروز تولد منه.یه نفرم یادش بود که انتظارشو نداشتم.
خلاصه که تموم شد.
فردا 22 خرداده.واسه ما روز خوبی بود چون خودمون رو به همه دنیا ثابت کردیم به همه فهموندیم کیا دارن بهمون ظلم میکنن.
یک سال گذشت و امسال 22 خرداد ایران حکومت نظامیه چون اونا به قول خودشون با اون همه اقتدار از منو توی که با دست خالی رفتیم توی میدون میترسن از مشتای گره کرده ما خیلی میترسن ولی من قسم میخورم که ما با همین دستای خالی به تقاص خونی که صورت ندا رو خیس کرد به تقاص خون همه عزیزامون که مثل گل پر پر شدن ساکت نمیمونیم و انتقامشون رو میگیریم ما میکشیمشون به محاکمه.
مادر شهدای خرداد 88 به خاطر اشک شما آروم نخواهیم بود.
منو تو هنوز با دیدن اون تصاویر اشک میریزیم منو و تو این خاک رو ترک نمیکنیم ما این خاک رو پاک و آزاد میکنیم و هیچ قدرتی نمیتونه جلوی مشتای گره کرده ما رو بگیره.پیروزی با ماست.
آخرین سنگر سکوته
حق ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیری
این پرنده مردنی نیست
آخرین سنگر سکوته
خیلی حرفا گفتنی نیست
ای براداری خونی 
این برادری تنی نیست
موج دستای من و تو 
دست دریا رو گرفته 
عکس تو با سرمه خون
چشم دنیا رو گرفته
ما که از آوار و ترکش
هم رو به جون خریدیم
تو بگو هم سنگر من
تقاص چی رو میدیم
آخرین سنگر سکوته
حق ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیری
این پرنده مردنی نیست
آخرین سنگر سکوته
خیلی حرفا گفتنی نیست
ای برادرای خونی 

این برادری تنی نیست


پی نوشت:این رو توی وب سارا خوندم خیلی تکونم داد حتما بخونید

یک شب قبل

نوشته شده در پنجشنبه 20 خرداد دیر آپ شده.

امشب آخرین شب 20 سالگی منه
چند روز پیش اولین تار موی سپید رو لای موهام پیدا کردم و از بیخ کندمش.
20 سالگی من پر فراز و نشیب بود.همسر بودن رو تجربه کردم تجربه ای که خیلی شیرین و لذت بخش بود و در عین حال خیلی تلخ. ولی تجربه خوبی بود حداقل به این رسیدم که برای همسر شدن هیچ چیز بلد نیستم و هنوز بلد نیستم مرد زندگیمو انتخاب کنم و خوشحالم که اشتباهم زود تموم شد گرچه هنوز گاهی دلم واسش تنگ میشه و دلم هوای مهربونی کردن هاشو میکنه و آخرش فقط به یه نتیجه میرسم که ما برای هم ساخته نشده بودیم و بودنمون در کنار هم برای هر دوی ما کار اشتباهی بود.
هنوز باورم نمیشه من فردا 21 ساله میشم 20 سال از زندگی من مثل برق و باد گذشت و هنوز هیچ چیز ازش حس نکردم همش به شیطنت و بازیگوشی به غم های زود گذر گذشت.
آدمهای زیادی امسال وارد زندگی من شدن بعضیا موندن و مندگار شدن بعضی فقط اومدن یه خاطره شدن و رفتن.
آدمهای موندی زندگیم 3تاشون نقششون خیلی مهم شد اولیش تو بودی سارای عزیزم که خیلی کمکم کردی تو این سال سخت روزهای باهام اشک ریختی که هیچکس نمیدونست اشک میریزم روزهای سختی که نمیدونم اگه تو نبودی اگه خدا تو رو سر راهم قرار نمیداد باید تنها چی کار میکردم چه طوری تاب میاوردم نبودشو. امیدوارم یه روز بتونم تلافی کنم البته توی شادترین لحظه های زندگیت توی شادی کردن کمکت کنم چون حاضرم بمیرم ولی اشگ و غصه توی چشمای مهربونت نبینم عزیزکم و تو یاسی عزیزم اومدی مثل یه خواهر خوب کنارم بودی غمم رو خوردی باهام هم دردی کردی و برام دعا خوندی دعا میکنم زندگیت شاد شاد باشه و جوجه اردک زشت من تو نسرین عزیزم امسال لحظه های تنهایمو خیلی قشنگ و به یاد موندنی پر کردی گاهی به حرفام از ته دل خندیدی گاهی با غصه هام محکم بغلم کردی گاهی دعوام کردی و به خاطر حماقتام عصبانی شدی تو هرگز اینجا رو نمیخونی نسرینم ولی من خیلی دوست دارم و دلم نمیخواد ازت دور بشم.دوستتون دارم غریبه های که آشنا شدین و تنهایی منو پر کردین امیدوارم تنها نمونید که بخوام تنهایتون رو پر کنم.
امروز حالم خوب نبود خیلی از تموم شدن 20 سالگی ناراحت بودم با دوستام رفتم بیرون خیلی برای شاد کردنم تلاش کردن روز خوبی رو برام به وجود آوردن ولی غمی که روی دلم بود رو ازم نگرفت.
فردا جمعه 21 خرداد 1389 من 21 ساله میشم. 21 سال از روزی که متولد شدم میگذره و من هنوز این زندگی رو دوست ندارم اطرافیان و دوستام رو دوست دارم ولی این طرز زندگی رو نه.
ساعت نزدیک 11 شبه ولی هنوز هیچ کس هیچ پیامی نزده هیچ حرفی نزده 
هنوز ناراحت نیستم و امیدوارم که یه نفر بهم تبریک بگه
بعدا نوشت:الان ساعت 11:50 دقیقس همچنان کسی تبریک نگفته و من دیگه امیدی ندارم که کسی تبریک بگه.اشکال نداره من به بی مهری دیگه عادت کردم 

فردام میام.