روزی روزگاری یه دختری

زندگی صحن هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

روزی روزگاری یه دختری

زندگی صحن هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

خرداد ۸۸

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست.
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاریست.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست.

بلکه پنهان کردن قلبی ست که به اسفناک ترین حالت شکسته.

یک سال گذشت

برای مردم این آب و خاک با هزار اتفاق با خون با غارت با خون ریزی با شهادت با گلای پرپر با نداها با سهراب ها با اشکان ها و با هزاران گلی که نشکفته پرپر زدن و دست باغبونشون با خونشون تر شد

دلم پر میسوزه واسه خرداد  پارسال

واسه شور شوقی که توی دلش بود که با چه خونی های تاوانشو داد

چه خردادی بود

جنبش سبز تسلیت

من به یک هراس
 همیشه طرح های ساده و سایه های باران خورده ام را
بی دلیل بر باد داده ام
بعد از این دیگر
نه به خواب قاصدکی تعبیر خواهم شد
و نه به اعتبار چند خیال رنگ و رو رفته.


بس ربط نوشت:یه کار احمقانه کردم که خیلی دلمو سوزوند دفتر کهنه رو باز کردم توش نوشتم ولی انگار کسی نخوندش اگرم خوندش جوابی نداد.

باید به حرفت گوش میکردم سارا و چیزی نمینوشتم فقط دل خودمو سوزوندم

جاده عمر

ته این جاده به کجا میرسه؟
تا حالا شده فقط یک بار توی زندگیتون حس کنید رسیدید به اونجای که باید باشید؟
تا حالا شده از موقعیتتون از بودنتون از گذشتتون از کارای که کردین لذت ببرید؟
تا حالا شده حس کنید دقیقا اونجای هستید که چند سال پیش دوست داشتید باشید؟
واسه من نه تا حالا نشده.
همیشه فکر میکردم وقتی 20 سالم بشه به نصف آروز هام رسیدم دلم میخواست توی 25 یا 26 سالگی بمیرم فکر میکردم توی اون سن دیگه چیزی نیست که بخوام بهش برسم بیشتر از اون زنده موندنم بی فایدس دیگه کاری واسه انجام دادن ندارم...
بچه که بودم دلم میخواست وکیل بشم فکر میکردم تا 21 یا 22 سالگی میتونم.
الان 20 سالمه دیگه وقتی واسه وکیل شدن ندارم دارم نرم افزار میخونم چیزی که هیچ وقت دوست نداشتم باشم و الان خودمم نمیدونم اینجا چی کار میکنم چرا دارم نرم افزار میخونم؟؟؟؟؟؟؟؟
چی میشه که ما آدمها وسط راه یهو راهمون رو گم میکنیم؟
یه دفعه چشم باز میکنیم میبینیم نصف عمرمون رفته و هنوز به اندازه یک صبح تا شب از زندگیمون لذت نبردیم و هر روز داریم تلاش میکنیم واسه چیزی که اصلا توی آرزوهامون نبوده .
از 7 سالگی تا 10 سالگی دلم میخواست معلم بشم بزرگتر که شدم از معلما بدم اومد تصمیم گرفتم وکیل بشم و این همیشه واسم یه آرزوی بزرگ بود بزرگتر میشدم وکالت رو هنوز دوست داشتم ولی به هنر هم علاقمند شدم تصمیم گرفتم برم دنبال هنر روز اولی که به نیت هنرمند شدن رفتم سر کلاس گفتن چون تعداد دانش آموزا کم بوده کلاس منحل شده.من نه وکیل شدم نه هنرمند شدم یه تکنسین کامپیوتر که حتی نمیدونست سر کلاس بچه های کامپیوتر چی میخواد راهشو گم کرده بود و خودشم نمیدونست چرا راهشو عوض نمیکنه.
من به آرزوهای درسیم نرسیدم.
سال 88 آرزو و رویاهای قشنگم واسه زندگی احساسیم رو هم از دست دادمو
میخوام تا قبل از 26 سالگی حداقل به یه آرزوم برسم دلم نمیخواد مرگ توی 26 سالگیرم از دست بدم که دیگه به هیچ آرزوی نرسیده باشم.
اسمش رو میزاریم سرنوشت
یه پسر بچه 7 ساله با دمپای زیر بارون فال بفروشه یکی دیگه توی یه قصر با اسباب بازی های رنگارنگش بازی کنه.خدایا کجای ؟
فقط یه سوال؟
خدایا اگه قراره ما بنده ها دستمون به چیزهای که میخوایم نرسه پس چرا نیاز رو توی وجودمون قرار دادی؟
پ.ن:خدایا کفر نمیگویم !
  پریشانم 
  چه میخواهی تو از جانم؟

  مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی

پ.ن:یه چیزای از این پست حذف شد نمیدونم چرا؟

وقتی میومدم تو گفتم الان کلی همه سوال پرسیدن که چرا نیستم و کجا بودم

ولی حتی دریغ از یک سوال

توی این دنیای مجازی هم کسی نگرانم نشد،حتی یادم هم نکرد

منم و دنیای پر از تنهایم

پرتقال ملس

هنوز خوب یادمه.اون شب اون ساعت هق هق من و تو که صداتو نمیشنیدم ولی میخوندم حرفاتو تو که مینوشتی گریه نکن گریه احمقانه ترین کاریه که میتونی بکنی تا صبح کنارم بودی تا فقط تو بودی لحضه های که هیچ کس رو توش سهیم نکردم تا غرورم رو واسه خودم نگه داره کنار تو میشکستم خورد میشدم و تو آروم آروم تکه های وجودم رو جمع میکردی تا نکنه تیکه ای جا بمونه.اون شبهای سخت فقط تو کنارم بودی فقط تو بودی که واقعیت رو میدونستی فقط تو بودی که میدونستی چی داره نابودم میکنه از چی داره وجودم میسوزه من بودم سکوت من بودم حرفهای مردم و هیچ کس رو توی اون لحظه ها نداشتم جز تو حتی نمیدونستم درد دلم رو واسه مادرم بگم اونی که اشکای آروم منو میدید ولی دلیل واقعیش رو نمیدونست غیر از تو هیچکس خبر نداشت از زخم دلم از زخمی که انگار همه نمک به دست نمک میپاشیدن روش اون روزا بود که شدی مادرم مادری که ندیده بودمش ولی با همه وجود دوستش داشتم مادری که شب و روز کنارم بود مادری که هنوز مشغول جمع کردن قلب و روح و وجود از همه گسسته من بود از روی زمین.مادری که شب های امتحان وادارم میکرد درس بخونم پا به پام بیدار میموند تا نکنه درسام نیمه کاره بمونه هر وقت لازم بود یه اخم یه تشرش برم میگردوند به زندگی به درس خوندن نمیدونم اون روزا اگه خدا تو رو واسم نمیفرستاد تا مثل یه فرشته نجات کنارم باشی چی به سرم میامد
یادت اون شبی که گفتی وقت رفته اون شب تا صبح گریه کردم نبود تو برام مثل نبود دنیا میمونه.
یا اون شب که مثل احمقا ازت خداحافظی کردم و تو رو به شدت ناراحت کردم یادته بهم گفتی دیگه باهام حرف نمیزنی اون حرفت قلبم رو از حرکت نگه داشت.
و اون روز که برای اولین بار بغلم کردی اون روز که تا شب راه رفتیم اون روز دلم میخواست میتونستم ساعت رو نگه دارم تا اون روز تموم نشه و من نخوام برگردم خونه و از تو دور بشم.مثل یه مادر مهربون دلواپسم بودی تا برسم خونه.
فردای اون روز که واسم حرف زدی و من گوش کردم حرفات بیدارم کرد از خواب بهم فهموندی خیلی چیزا رو.
تو پرتقال ملس زندگی منی که توی تلخ ترین لحضه ها اومدی و نزاشتی تلخی بمونه با طعم ملست همه تلخی رو بردی.
از اون روزا ماه ها میگذره و الان من انقدر بهت وابسته شدم و بهت نیاز دارم که اگه چند ساعت در روز ازت بی خبر باشم از نگرانی به جنون میرسم.
دوستت دارم پرتقال ملس و آبدار من.
چند روز از روزی که بهم گفتی واست مشکلی پیش اومده میگذره.تمام این روزها دلم بی قرارته.خودم رومقصر میدونم توی این اتفاق.اگه اسرار من نبود هیچوقت این اتفاق نمیافتاد.
مامان مهربونم با همه وجودم دعا میکنم این غم بزرگ رو یه نسیم بهاری از روی باغ سرسبز دل مهربونت پاک کنه و همه زندگیت بشه شادی کنار نارنجت.
کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه واست دعا کنم.

ازت متشکرم به خاطر همه خوبیهات 
منو ببخش به خاطر همه مزاحمت هام.

میدونم ازم دلخورمیشی به خاطر اینکه اینها رو اینجا نوشتم ولی باید یه جوری میگفتم که من خیلی بهت مدیونم.



سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی داشته باشید.

این پست رو باید میزاشتم به خاطر فرشته مهربونی که توی سخت ترین لحضه ها کنار من بود و تنهام نزاشت باید یه جوری ازش تشکر میکردم من شادی الانم رو مدیون این فرشته ام من برگشت به زندگی رو مدیون این فرشته ام که چشم رو به روی حقیقت باز کرد.

عشق

بد جوری عاشق شدی؟
چی شده رفیق!طرف گذاشته رفته یا ازت جدا شده؟هر بهونه ای هست،بذار باشه مهم اینه که رفته و حالا جاش خیلی خالیه...شایدم میگی بهت جواب رد داده.اولش خاطر تو میخواستم تا همین یه ماه پیش برات تب میکرد.هر روز تلفن،قربون صدقه،کادو و هزار راه و روش واسه تو سر هم میکرد تا مونسش بشی.ولی یهو غیب شد.نه تلفنی نه خبری.بعضیا میگن هوایی شده،دلش پیش یکی دیگه گیر کرده.بعضیا میگن ای بابا از اول دروغ میگفته.هر کی واست یه نسخه میپیچه.میگی این دل بی صاحب کی قرار میگیره؟بال بال میزنی.مثه سنگ سخت شدی،داری سخت تر هم میشی.گوش کن رفیق.شاید این یه فرصته که نجاتت بده.شاید مرغ آمین همین الان روی درخت کاج نشسته.تا نپریده حواست به من باشه.نذار تلخ بشی،این دل صاحب داره،صاحبشم تویی!زندگی به همین یه راهی که تو داری توش در جا میزنی ختم نمیشه.زندگی خیلی خلاقه.یه عالمه شعبده و تر دستی بلده.این راه نشد یه راه دیگه،این یار نشد یه یار دیگه.میگی عاشقش بودی؟اینا همش حرفه،کدوم عشق!!بگو سر کاری،الکی خوشی.اگه عشق بودی که نمیرفت و تو رو نیمه راه نمیذاشت.اگه حرفامو نمیخوای گوش کنی،گوشاتو بگیر اما چشماتو باز کن.عشق نشونی داره.عشق یه طرفه مایه دردسره.همین که طرف به هر بهونه ای رفته،خودش یه جور جوابه!...
...پیام رو دریاب،اگه تو میگی عاشقشی من یکی باور میکنم.اگه عشق اون با وفا باشه چه بی وفا روشنت کرده،یه چراغ رو دلت جا میذاره که میتونی با اون همه کس و همه چیزو روشن ببینی،یه چراغ از مهر و محبت و ظرافت.عشق مثل بارونه،خشگ و تر رو با هم خیس میکنه.اگه یارت همچین نگاهی واست کاشته،بذار این نگاه،توی روحت جوونه بزنه،زلالت کنه.میگی از دوریش رنج میکشم.بهت میگم اشکال نداره،رنج کشیدن مثه سونا برای روح ماست.بذار این عشق تو رو پاک و زلال کنه.بزار خامی و نادونی،تو وجودت با حرارت این درد و رنج،پخته بشه.تا حالا فکر کردین که ممکنه شما دو نفر یه جایی آدرس رو عوضی اومدین،حالا رسیدین به کوچه بن بست.نذار با خیالبافی پات گیر کنه تو گل واموندگی.برو تو عمق وجودت سرک بکش،خودت بشناس.یادت باشه هر غم و غصه ای با نگاه دقیق و هشیار ما،با خودش راه حل کلید قفلش رو رو میاره.حتی آگه همه سرمایه زندگی تو رو به باد بده.بازم ارزش درسی که میگیریم رو داره یادت باشه هر کسی لایق عشق نیست.
چند وقته پیش یه کتاب خوندم به اسم درد و دلهای گلاره که نویسنده این کتاب گلاره و امین بابایی پناه ویرایشش کرده.بد جوری عاشق شدی؟ یکی از قشنگهای این کتابه که من دوستش داشتم و اینجا گذاشتم تا شمام بخونید.
جملاتی که توی این کتابه آدم رو وادار میکنه به عشق فکر کنه.مخصوص بخش دومش از اونجایی که نوشته پیام رو دریاب... .
این متن حس خوبی بهم داد بزار این عشق تو رو زلال کنه.
بازم از این کتاب اینجا مینویسم مطالبش واقعا قشنگه.
سال نو مبارک.
سال پر عشقی داشته باشید.
با یه عشق واقعی با کسی که لایق عشق باشه.