نوشته شده در پنجشنبه 20 خرداد دیر آپ شده.
امشب آخرین شب 20 سالگی منه
چند روز پیش اولین تار موی سپید رو لای موهام پیدا کردم و از بیخ کندمش.
20 سالگی من پر فراز و نشیب بود.همسر بودن رو تجربه کردم تجربه ای که خیلی شیرین و لذت بخش بود و در عین حال خیلی تلخ. ولی تجربه خوبی بود حداقل به این رسیدم که برای همسر شدن هیچ چیز بلد نیستم و هنوز بلد نیستم مرد زندگیمو انتخاب کنم و خوشحالم که اشتباهم زود تموم شد گرچه هنوز گاهی دلم واسش تنگ میشه و دلم هوای مهربونی کردن هاشو میکنه و آخرش فقط به یه نتیجه میرسم که ما برای هم ساخته نشده بودیم و بودنمون در کنار هم برای هر دوی ما کار اشتباهی بود.
هنوز باورم نمیشه من فردا 21 ساله میشم 20 سال از زندگی من مثل برق و باد گذشت و هنوز هیچ چیز ازش حس نکردم همش به شیطنت و بازیگوشی به غم های زود گذر گذشت.
آدمهای زیادی امسال وارد زندگی من شدن بعضیا موندن و مندگار شدن بعضی فقط اومدن یه خاطره شدن و رفتن.
آدمهای موندی زندگیم 3تاشون نقششون خیلی مهم شد اولیش تو بودی سارای عزیزم که خیلی کمکم کردی تو این سال سخت روزهای باهام اشک ریختی که هیچکس نمیدونست اشک میریزم روزهای سختی که نمیدونم اگه تو نبودی اگه خدا تو رو سر راهم قرار نمیداد باید تنها چی کار میکردم چه طوری تاب میاوردم نبودشو. امیدوارم یه روز بتونم تلافی کنم البته توی شادترین لحظه های زندگیت توی شادی کردن کمکت کنم چون حاضرم بمیرم ولی اشگ و غصه توی چشمای مهربونت نبینم عزیزکم و تو یاسی عزیزم اومدی مثل یه خواهر خوب کنارم بودی غمم رو خوردی باهام هم دردی کردی و برام دعا خوندی دعا میکنم زندگیت شاد شاد باشه و جوجه اردک زشت من تو نسرین عزیزم امسال لحظه های تنهایمو خیلی قشنگ و به یاد موندنی پر کردی گاهی به حرفام از ته دل خندیدی گاهی با غصه هام محکم بغلم کردی گاهی دعوام کردی و به خاطر حماقتام عصبانی شدی تو هرگز اینجا رو نمیخونی نسرینم ولی من خیلی دوست دارم و دلم نمیخواد ازت دور بشم.دوستتون دارم غریبه های که آشنا شدین و تنهایی منو پر کردین امیدوارم تنها نمونید که بخوام تنهایتون رو پر کنم.
امروز حالم خوب نبود خیلی از تموم شدن 20 سالگی ناراحت بودم با دوستام رفتم بیرون خیلی برای شاد کردنم تلاش کردن روز خوبی رو برام به وجود آوردن ولی غمی که روی دلم بود رو ازم نگرفت.
فردا جمعه 21 خرداد 1389 من 21 ساله میشم. 21 سال از روزی که متولد شدم میگذره و من هنوز این زندگی رو دوست ندارم اطرافیان و دوستام رو دوست دارم ولی این طرز زندگی رو نه.
ساعت نزدیک 11 شبه ولی هنوز هیچ کس هیچ پیامی نزده هیچ حرفی نزده
هنوز ناراحت نیستم و امیدوارم که یه نفر بهم تبریک بگه
بعدا نوشت:الان ساعت 11:50 دقیقس همچنان کسی تبریک نگفته و من دیگه امیدی ندارم که کسی تبریک بگه.اشکال نداره من به بی مهری دیگه عادت کردم
فردام میام.