دیروز ،امروز
نمیدونم چرا منتظر حرفی،پیامی بودم از جانب تو.
تمام این دو روز ساعت به ساعت برام تکرار میشد
تمام این دو روز لحظه به لحظه همه چیز توی زهنم تکرار شد همچیز اشک شد چکید روز صورتم همچیز.
چشمات فراموشم نمیشد لحظه های که سر برمیگردوندم میدیدم نگاهم میکنن با اشتیاق با یه لبخند خوشگل گوشه لبت.
دستای مهربونت وقتی دستامو فشار میدادی.
دلم میخواست باز میتونستم کتت رو به خودم فشار بدم تا بوی تنت بره توی وجودم
دلم امروز و دیروز خیلی چیزا خواست
دلم امروز و دیروز خیلی تنگ بود
از همه بدتر یه سوال بود که توی سرم زنگ میزد اونم لحظه ای فکر کرد به این لحظه ها یادش بود سال پیش رو یادش بود لذت سال قبل رو ؟
نمیدونم چرا ولی چیزی مدام فریاد میزد نه!میگفت هیچیز یادش نیست
دیونه شدم میدونم
اشک ریختم
جرمم من امسال فقط دل تنگی بود بد جوری دلم تنگ شده بود واست
دلم تنگ بود میدونم بی سروته نوشتم
از یه دل که خیلی تنگه چه انتظاری دارید
شاید بی سروته نوشته باشین
اما قشنگ نوشتین
خوشحال میشم دفتر خاظراتم رو برگ بزنین
حضور سبزتان را پاس میدارم
آبتین
میدانی مامان با این نوشته گریه کرده...
می دانی دل مامان شکسته...
می دانی مامان اخمهایش را در هم کرده و از دخترش ناراضی شده
ببخشید مامی
دلم خیلی گرفته بود
ناراضی نباش دل آدما عقل نداره آخه
ببخشید
کارتون عالی بود.اتفاقی اومدم تو وبلاگت موفق باشی
دلتنگی را می شناسم.