روزی روزگاری یه دختری

زندگی صحن هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

روزی روزگاری یه دختری

زندگی صحن هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

پرتقال ملس

هنوز خوب یادمه.اون شب اون ساعت هق هق من و تو که صداتو نمیشنیدم ولی میخوندم حرفاتو تو که مینوشتی گریه نکن گریه احمقانه ترین کاریه که میتونی بکنی تا صبح کنارم بودی تا فقط تو بودی لحضه های که هیچ کس رو توش سهیم نکردم تا غرورم رو واسه خودم نگه داره کنار تو میشکستم خورد میشدم و تو آروم آروم تکه های وجودم رو جمع میکردی تا نکنه تیکه ای جا بمونه.اون شبهای سخت فقط تو کنارم بودی فقط تو بودی که واقعیت رو میدونستی فقط تو بودی که میدونستی چی داره نابودم میکنه از چی داره وجودم میسوزه من بودم سکوت من بودم حرفهای مردم و هیچ کس رو توی اون لحظه ها نداشتم جز تو حتی نمیدونستم درد دلم رو واسه مادرم بگم اونی که اشکای آروم منو میدید ولی دلیل واقعیش رو نمیدونست غیر از تو هیچکس خبر نداشت از زخم دلم از زخمی که انگار همه نمک به دست نمک میپاشیدن روش اون روزا بود که شدی مادرم مادری که ندیده بودمش ولی با همه وجود دوستش داشتم مادری که شب و روز کنارم بود مادری که هنوز مشغول جمع کردن قلب و روح و وجود از همه گسسته من بود از روی زمین.مادری که شب های امتحان وادارم میکرد درس بخونم پا به پام بیدار میموند تا نکنه درسام نیمه کاره بمونه هر وقت لازم بود یه اخم یه تشرش برم میگردوند به زندگی به درس خوندن نمیدونم اون روزا اگه خدا تو رو واسم نمیفرستاد تا مثل یه فرشته نجات کنارم باشی چی به سرم میامد
یادت اون شبی که گفتی وقت رفته اون شب تا صبح گریه کردم نبود تو برام مثل نبود دنیا میمونه.
یا اون شب که مثل احمقا ازت خداحافظی کردم و تو رو به شدت ناراحت کردم یادته بهم گفتی دیگه باهام حرف نمیزنی اون حرفت قلبم رو از حرکت نگه داشت.
و اون روز که برای اولین بار بغلم کردی اون روز که تا شب راه رفتیم اون روز دلم میخواست میتونستم ساعت رو نگه دارم تا اون روز تموم نشه و من نخوام برگردم خونه و از تو دور بشم.مثل یه مادر مهربون دلواپسم بودی تا برسم خونه.
فردای اون روز که واسم حرف زدی و من گوش کردم حرفات بیدارم کرد از خواب بهم فهموندی خیلی چیزا رو.
تو پرتقال ملس زندگی منی که توی تلخ ترین لحضه ها اومدی و نزاشتی تلخی بمونه با طعم ملست همه تلخی رو بردی.
از اون روزا ماه ها میگذره و الان من انقدر بهت وابسته شدم و بهت نیاز دارم که اگه چند ساعت در روز ازت بی خبر باشم از نگرانی به جنون میرسم.
دوستت دارم پرتقال ملس و آبدار من.
چند روز از روزی که بهم گفتی واست مشکلی پیش اومده میگذره.تمام این روزها دلم بی قرارته.خودم رومقصر میدونم توی این اتفاق.اگه اسرار من نبود هیچوقت این اتفاق نمیافتاد.
مامان مهربونم با همه وجودم دعا میکنم این غم بزرگ رو یه نسیم بهاری از روی باغ سرسبز دل مهربونت پاک کنه و همه زندگیت بشه شادی کنار نارنجت.
کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه واست دعا کنم.

ازت متشکرم به خاطر همه خوبیهات 
منو ببخش به خاطر همه مزاحمت هام.

میدونم ازم دلخورمیشی به خاطر اینکه اینها رو اینجا نوشتم ولی باید یه جوری میگفتم که من خیلی بهت مدیونم.



سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی داشته باشید.

این پست رو باید میزاشتم به خاطر فرشته مهربونی که توی سخت ترین لحضه ها کنار من بود و تنهام نزاشت باید یه جوری ازش تشکر میکردم من شادی الانم رو مدیون این فرشته ام من برگشت به زندگی رو مدیون این فرشته ام که چشم رو به روی حقیقت باز کرد.

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 ب.ظ http://zibayeirani.blogfa.com/

عروسک مامان الهی فدای این دل پاکت بشم، تو هستی منی. میدونی اون شب که گفتم وقت رفتنه تنها دست آویزم به زندگی بودی دخترکم؟ می دونی هر لحظه که مریض می شم فقط نگرانی تو می ریزه تو وجودم؟ دوستت دارم و شرمنده ی مهربونی هاتم .
یه روز به همین زودیا دخترم رو واسه همیشه میارم پیش خودم

عاشقتم مامان خوشگلم
تمام سعیمو میکنم

امیرحسین سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:41 ق.ظ http://sillyshovel.blogfa.com

چقدر خر کیف شدم که برگشتی به زندگی !
این یکی از بهترین خبرای این هفته من بود!

تو چقدر مهربونی امیر حسین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد